-
اسمی نشد براش بذارم
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 01:26
زندگی همینه زندگی بوسه ی یک قلم بر روی کاغذی زرد رنگ بوسه ی ماهی در اعماق دریا... شبنمی بی رمق روی برگی متزلزل و شاید زندگی همان ارامشیست که هر لحظه بدنبال ان میگردی و زندگی سرشاز از عشق است و شاید همان عشق... و عشق جریانیست که اگر در ان بیفتی معشوقت تمامی هستی و زندگی خواهد بود نه تک درختی سبز که عمر هدیه اش به تو از...
-
زندگی همینه
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 01:12
زندگی بسیار ساده و راحت است تمامی انچه را که در هر لحظه موجود باد دانست هم اکنون در پرتو لطف الهی بر تو اشکار میشود تو به خود و زندگی باید اعتماد کنی و همه چیز عالیست خدایا توانی بیش از این که دارم به من اعطا کن بنفش ترین و یاسی ترین لحظات به تو داده میشود زیرا تو شایسته بهترینی و روح الهی در تو دمیده است تو فرزند...
-
دوستت دارم خدایا...
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 19:19
خداوندا هم اینک طرح الهی زندگیم را اشکار ساز تا کاری را انجام دهم که جز من هیچ کس توان انجامش را ندارد و انجایی را پر کنم که کسی جز من نمیتواند انرا پر سازد خدایا دوستت دارم عشق برای تو دوست خوبم...
-
داستان... بودش خدا گونه
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 15:26
ملاقات ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند: « امیلی عزیز، عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم. با عشق، خدا» امیلی همان طور...
-
شاید این همونیه که دنبالش میگشتم
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 14:41
مامانم تهران بود و مدت مدیدی بود که نیومده بود خونه دلم خیلی براش تنگ شده بود و بعد از ادونس هم خیلی تغییر کرده بود... وقتی اومد من اصلا انتظاری نداشتم ازش که برام چیزی بیاره ولی این سری برای من چیزی به ارمغان اورده بود که وقتی به عمق عشق مامانم نسبت به خودم پی بردم متوجه شدم که این همون چیزیه که همیشه دنبالش بودم اون...
-
برای عشق...
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 23:30
چقدر دلم میخواست برای نجابت و صداقت و وجود عشق گریه کنم و امروز برای عشق اشک ریختم و دلم برای مظلومیتش سوخت براش اشک ریختم اشک....
-
مرسی از اینکه هستین
شنبه 22 دیماه سال 1386 16:07
مرسی از اینکه هستین... خدا یا ممنونم از اینکه هستم ممنونم از اینکه هستی ممنونم از اینکه اینها همشون هستن ممنونم برای بودن خدایا مهم نیست اصلا برای من مهم نیست که کسی که داره مطلب منو میخونه می هست؟ اصلا برای من مهم نیست کسی که چشمان عاشقش جویای انتهای این جملاته منه کی هست مهم اینه که اون هست اون یه انسان و من دوستش...
-
خدایا دلم تنگه...
شنبه 22 دیماه سال 1386 16:06
دستامو به سوی اسمون بلند کردم....به خورشید نگاه کردم...نورش چشامو زد مجبور شدم چشمام رو ببندم...دلم گرفت یه قطره اشک از گوشه چشمم روی گونم ریخت... به خدا گفتم: خدا یا من چرا نمیتونم خورشید رو ببینم؟ خدا گفت چون خورشید مظهر روشناییه گفتم خدایا من مگه نمیتونم روشنایی ها رو ببینم خدا گفت دیدن روشنایی ها ظرفیت میخواد گفتم...
-
عشق...
شنبه 22 دیماه سال 1386 16:00
عشق راستی یه سوال جالب .... عشق چیه؟ کی میتونه به من بگه؟ میتونی برام بگی عشق چه چیزیه؟ اصلا مهمه یا نه؟ اگه تونستی بگی .... میدونم که میتونی چون تو عاشقی و توانا مطمئن باش اگر عاشق نبودی الان چشمان زیبای تو منو تا این خط همراهی نمیکرد از وجودت و بودنت ممونم دوستت دارم... عشق برای تو.....و برای قلب پاک و عاشقت
-
برای لحظه ای دیدن سکوت باید
شنبه 22 دیماه سال 1386 15:46
چه زیبا گفت کوروش .... زندگی که دیده نشده باشد ارزش زیستن ندارد چقدر تفکر و تامل روی این جمله دارید؟ چقدر درک دارید از سکوت برای دیدن؟ راستی دیدن چیست؟ میتونی اینو به من بگی تا به چشمانم توانی بیشتر برای دیدن بخشی؟ چند وقت پیش با کسی اشنا شدم که گفت دستت رو به من بده تا تو رو به جایی ببرم که به تو چشمانی برای دیدن...