-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 12:16
یه نگاه یه سکوت یه دل یه عشق یه لبخند یه بی توجهی ی نگاه یه التماس یه حسرت یه لبه خاموش یه لرزش الب یه دست تنها یه اشک بی سیاه یه فریاد تلخ یه بقض تلخ یه دله گرفته یه تن خسته یه دل شکسته یه فریاده بی صدا یه عالم تنهایی یه عمر غبطه یه تمنّای سرد ... . . . و سکوت . . . .و باز دله شکسته و گرفته ی من از یه دنیا سردیه تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 12:49
چقدر کم طاقت شده ام برای شمردن دانه دانه نبودنت ثانیه ها را میدوم بلکه تمام بشود نیستی ات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 02:57
آشیانه ای که امن ترین دل پناه تنهایی هایم بود در حال ریزش به سمت خداست بوی سوق آسمانی لحظه هایش را خوب میفهمم از این نبودن ها می ترسم هجوم ثانیه های نیستی ات خروش نا مفهوم ضربانم را به اوج بودنش میرساند دلم برای دراز کشیدن تنهایی در آن هشتی های ایینه کاری شده تنگ است کاش بشود که کاشی کاری های ذهنم عکس تورا از بودنت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 04:11
دست میکشم روی برگهای گلدان تنهاییم گویی سالهاست تشنه ی نور کسیست که عطر و گرمای دستانش زندگی بخش است اما من نمیفروشم روحم را به این خروش عاشق ستیز من پا پس میکشم و در نیمه گشوده برویم بسته میشود وه چه شیرین است در رگ های خود جوشیدن و فرو رفتن و ذوب شدن و همزمان به رگهای تو اهدا شدن و جاری شدن در تو وه چه شیرین است ذوب...
-
بانوی تنهای شب
شنبه 28 خردادماه سال 1390 16:32
شب از پنجره به چشمانم زل زده است و نور ماه بر دستانم بوسه میزند صدای گریه ی کودکی از اعماق وجودم احساساتم را میخراشد دلم برای بی کسی و تنهاییش میسوزد آرام کودک را در آغوش میفشارم این خود من است تنها و خسته مرا ببخش فرزندم ببخشم اگر برای تو کم بودم و اگر نبودم خدایا به سکوت شب قسم جز تو هیچ کس نمیتواند کودک آشفته ی...
-
سحرگاهی بی سحر
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 14:05
امروز که از تو مینویسم 3 سال و سه ماه میگذرد و من هنوز در گرداب عمیق سرگردانی ام محو میشوم آب میشوم از رنج نبودنت اینجا هوای بدون تو بوی سنگ های خیس خورده ی قبرستان را میدهد اینجا نوروز روزهای کهنه ی هپخاطراتم با تو را به ارمغان می آورد و بسی زخم های سرباز شده از نبودنت را نمک میپاشد امروز اینجا بدون تو سری زدم به...
-
امروز
شنبه 15 آبانماه سال 1389 13:15
باران برای غسل اشک هایم میبارد و مانند همیشه برای تو مینویسم تو که مهتاب به حرمت گام هایت میشکند اینجا پشت پنجره های بی خبری ام گل اطلسی میروید و برای رویش لحظه های با تو بودن افتاب دستان گرمت را میستاید
-
مبهم
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 14:04
بعضی وقتها اینجوری میشوم اما انگار الان خیلی زیاد تر اینجوری شدم شده ام مثل اعداد اول عجیب و غیر قابل عمل دلم میخواد حصار های ذهنم را بشکنم این محدودیت ها ی فکری دیوانه ام میکند مکالمات مغزم زیاد شده است انگار شخص دیگه ای هم درون من است شاید هم هست...
-
سلامی دوباره
شنبه 3 مهرماه سال 1389 15:25
سلامی چو بوی خوش آشنایی دلم برای فضای این وبلاگم تنگ شده بود به تازگی رمز عبورش رو پیدا کردم پر برکت و شاد باشی از همه دوستان عزیزم ممنونم که در این چند وقت من رو تنها نگذاشتند و برای من پیام گذاشتن به امید روزهایی بهتر
-
گلایه ی من به خدا
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 11:35
وعده ی دیدن ما هر روز است زیر ان سرو سپید که دلش در دل توست و نه ترس و نه سراب و نه سکوت همه تو همه عشق و همه زیبایی و با من بودن یادم اید که نخست روز که من بغض شدم تو به من خندیدی و من اسوده شدم و تو را به عشق پاکی دادم قسمی پر معنا که نذاری هیچ وقت تنهایم و تو هم اشک شدی من به معنای همان سرو سپید باز هم امدم و سبز...
-
ممنونم بار دیگر
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 22:20
خدایا در یک کلمه به قدر تمامی داشته ها و نداشته هایم دوستت دارم
-
برایت دعا میکنم ای ماه من
یکشنبه 5 آبانماه سال 1387 00:26
برایت مینویسم تا شوی خوشبخت و خندان به مانند گل و اشک ستاره برایت میدهم هر صبحدم عشق که از بویت شود گل هم شراره نرو ای هستیم من مینویسم برای لیلی و فرهاد و مجنون که از عشق تو هر صبح اسمان شد بنفش و نیلی و افسون افسون نرو با من بمان ای همدم من ترا من عاشق و مستانه هستم برایم از شب شعرت بده جان که من با رفتنت دیوانه...
-
دلم تنگه
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 22:13
دلم برای خودم تنگ است در بیابان دلم گم شدم تنها و تنها و تنها به غم عادت کردم دیگر بار صدای اذان دلم را نمیلرزاند و با اه مادر غمگین نمیشوم دلم برای خودم بسی تنگ است و برای معصومیتم
-
امید
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1387 13:37
دستهایم را ببین چه ساده تمنای عشق ترا مینمایند به صدایم گوش کن به فراخ بالهایم که چه شیرین و توانا به صدای کفشهایت به هزار امید دارند و توی ای عاشق ترین بودن شبهای سپیدم تو که از لحظخ به لحظه بودنت سبز شدم و هنوز از لب بام امید به نوای بی صدایی به حیاط خانه ات سر میکشم تا بیایی و رهایم کنی از درد و رنج و غم نا امیدی...
-
دلم به شدت گرفته
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 16:21
انقدر دلم تنگه ولی نمیدونم برای کی انقدر گریه دارم و دلم میخواد گریه کنم ولی نمیدونم برای چی انقدر دوست دارم به یکی بگم دلم برات تنگ شده ولی نمیدونم به کی انقدر دوست دارم یه زمانی یکی بیاد ولی نمیدونم کی و چه زمانی.... و تو دیگر تما شد ان همه .... هی تو از انتظار ادمی و پری..... استاد حسین پناهی و به همین زودی تمام...
-
کجا از تو مهربونتر پیدا میشه؟
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 17:46
اخر چه بگویم؟؟؟ به کدام نوا ترا خوانم به کدام واژه ترا لمس کنم و به کدام دیده ترا بنگرم به چه بویی ترا به مشام بکشم؟؟؟ ای تنفس بوی بهشت مگر بهشت جایی جز اینست؟؟؟ تو همان به که به اندازه ی دریا باشی و نه دریا کم تست و تو باید به رهایی برسی که رهایی تن تست ای همه بود و نبود و مه و خورشید و دگر بار نفس من ترا میخواهم و...
-
پدربزرگ من فرشته بود...
شنبه 25 خردادماه سال 1387 22:23
بابا اب دارد بابا نان دارد بابادر دستش یک سبد یاس دارد بابا یک شال سبز نشان سیدی دارد بابا از مال دنیا فقط یک کلاه دارد بابا عشق داد ... بابا نفس دارد بابا مینا دارد بیتا دارد نیکو و مزده دارد اما .... بوی سجاده و عطر دستش هنوز اینجاست... بابا دیگر نفس ندارد...
-
نه تو تنها نیستی...
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 22:51
نگو ما دوتا کمیم من و تو این همه ایم... عشق یعنی همه چیز... وقتی توی اسمون عشق تنها داشتم پرواز میکردم در این فکر بودم ایا از من تنها تر هست...؟ ناگه به زیبایی بال هایت را گشودی ومن بسوی تو پر کشیدم به اسمان نگاه کن به بیکرانه های ابی... اری اینجا دل اوست.... به بستر سپیدم بنگر که چگونه ترا برای شبی ارام فرا میخواند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 18:17
سفری باید کرد تا به عمق دل یک پیچک تنها که چرا اینچنین سخت به خود می پیچد... شاید از راز درونش بشود کشفی کرد... شاید او هم به کسی دل بستست...
-
پرواز اعتماد...
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 21:42
در سکوت نامتناهی شب قدم در کوچه ی دلم گذاشتم نور برکه ی عشق در انتهای دالان دلم سو سو میزد... با گام هایی استوار به برکت چشمه ی عشق از اعماق دلم از او خواستم تا باشد... خواستم تا نوازش بی انتهایش را گرما بخش وجودم سازد و حال با دلی روشن و سر شار از نور در بی انتهای اقیانوس هستی در بیکرانه های وجودش پرواز میکنم......
-
یا مقلب القلوب و الابصار...
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 15:53
یک دسته گل مریم برداشتم یه جارو ساختم یه جارو با سیم عشق و تار محبت دلمو باهاش جارو میکنم گلها سیاه شدند از شدت غم سر گوشه ی دیوار گذاشتم و هنوز کسی نیست که دست خاکستری و سردم را بگیرد هنوز در کوچه های غمگین و نمناک بی کسی هایم تنها ترین واژه ها را زمزمه میکنم... ای که از بودنت بودنم سبز و از نبودنت وجودم تار است... و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 19:47
یه نگاه یه سکوت یه دل یه عشق یه لبخند یه بی توجهی ی نگاه یه التماس یه حسرت یه لبه خاموش یه لرزش الب یه دست تنها یه اشک سیاه یه فریاد تلخ یه بقض تلخ یه دله گرفته یه تن خسته یه دل شکسته یه فریاده بی صدا یه عالم تنهایی یه عمر غبطه یه تمنّای سرد ... . . . و سکوت . . . .و باز دله شکسته و گرفته ی من از یه دنیا سردیه تو با...
-
I HavE NoThiNg tO $Ay...
شنبه 4 اسفندماه سال 1386 21:36
' align=baseline border=0>دوستای گلم یه شعری از برادر یکی از دوستان بسیار خوبم دکتر وحید جواهری هست که حیفم اومد براتون نذارم حتماً بخونیدش بسیار زیباست مکالمه اونه با خدای خودش: من چرا امده ام روی زمین؟ در یکی روز عجیب، مثل هر روز دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی است...
-
again i ashamed of gods love ....
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 20:09
سر روی زانوی خدا گذاشتم دستم رو فشرد و دگر بار دانستم که هنوز هرگاه دلم ابری شود طلیعه ی نگاهش از پس ابرهای دلم پیداست سپاسی نمناک گذاردم و دگر بار دلم بارید به سبزی چشم او گریز از سرزمین امن تو و پناه به اغوش او تنها راه بودن بود... دستان خاکستری زن بسوی تو تمنا داشت اشک تلخ پسرک دل شکسته اه دخترکی تنها و مردی که تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 21:57
گرد اندوهی تیره بروی قلبش نشست و ایینه گواه دل ابری دخترک بود سر به دامان تاریکی نهاد... و دیگر بار عشق او را فرا خواند در سکوت سبز الهی دستان قدرمتمند مرد او را دگر بار در اغوش کشید و باز گلیمی از عشق برای او گشوده شد... سینه متروک کلبه شب اغوش بروی دخترک گشود و دخترک در پرواز اعتماد به اغوش ابدی شب پیوست و دیگر بار...
-
هر چقدر از مهربونی خدا بگم کمه...
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 12:56
روی ایینه دلم نقشی از مهر سبزت کشیدم تا بدانی اینگونه ابی برایت میمانم در خلوت تنهاییم سجده ای سبز بروی سجاده ی دلت گذاردم و خواندم ترا باز اشکی معصوم به وسعت وجودت بروی گو نه ام رقصید و باز به وسعتت خواندم نامت را و دیدمت تو که وجودت تمنای دل بشریست و من ... دشت حسرت نگاهم را به دستان مغرور مردی سبردم تا با قدرت...
-
باز هم ندارم کلامی جز عشق...
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 16:48
دریای بیکران نگاهم بسوی تو رواست دلم ز هوای نمناک نگاهت سرشار با چشمانی ابری به انتظارت هر روز گام های ثانیه را همراهی میکنم شاید... گیسوانم را به دستان قدرتمند باد سپردم شاید بویم را برایت به ارمغان بیاورد و تو را از عشقم متمنا کند دوستت دارم ای هستی من ای که وجودت برایم بارانیست و نبودت دل کویریم را ابری کرد......
-
مرسی از تو
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 23:37
باز به وسعت دلم برای تو مینویسم تا بدانی وجودم سرشار از عشق است و انرا با تملم بودنم تقدیمت میکنم خدای من ممنونم از تو ممنونم از بودن سبزت و از دستی که بلورین بر زندگی من داری اعتماد کن به من که برای توام به قاب خیس چشمانم نگاه کن که سرشار از عشقست عشقی که تمامی ندارد و بوی خوش خیسی لبان سرخم ندا از عشق تو دارند دوستت...
-
پیام امروز من...
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 13:56
شب امتحان حقوق جزا یه کارت از توی جعبه جادویی پیام های کائناتی یه کارت برداشت روش این پیام رو نوشته بود: من قدرت خلاق خود را اشکار میسازم من از نظر روحی و احساسی اماده ام تااز یک زندگی عاشقانه و سعادتمند لذت ببرم چون با خدای خود یگانه ام پس با مراد دل خود نیز یگانه ام... عشق برای تو...
-
خود خودمم
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 01:35
این منم چقدر تغییر کردم؟